مروري بر زندگي ابوموسي اشعري (م 44)

نويسنده: منصور داداش نژاد
نامش عبد الله بن قيس بن سُليم (نام و نسب کامل وى و اختلافات در آن را بنگريد: ابن سعد، 78/4؛ کلبى، 369/1؛ ابن عبد البر، 326/4) از اشعريان يمن است.مادرش ظَبيَه دختر وهْب است که اسلام پذيرفت و در مدينه درگذشت(ابن سعد، 78/4).
ابو موسى مردى کوته قامت، لاغر اندام و کوسه بود(ابن سعد، 86/4). صداى دلکشى داشت و رسول خدا(ص) صداى نيکوى وى را ستود و آن رامانند صداى نى‏هاى آل داود(ع) دانست(ابن سعد، 80/4؛ عبد الرزاق، 485/2). صداى نيکوى او در نماز جماعت مأمومين را به تعجب وامى‏داشت (ابن‏سعد، 81/4 و رک :ابن ابى شيبه، 154/7)، حتى همسران رسول خدا(ص) مشتاق شنيدن آواى خوش قرائت نماز وى بودند(ابن سعد، 81/4؛ ابن عساکر،50/32؛ اين گزارش براى زنان خود ابو موسى نيز نقل شده است، ابن عساکر، 84/32). رسول خدا(ص) او را با القاب بلندى مانند سالار سوارکاران (= سيدالفوارس( ستود )ابن سعد، 80/4). در برابر گزارش‏هاى ياد شده برخى اخبار از موقعيت نامناسب ابو موسى نزد رسول خدا(ص) حکايت دارد. بر اساس‏گزارشى، عمار، شاهد لعن ابوموسى از سوى رسول خدا(ص) بوده است. اما ابو موسى مى‏گفت پيامبر (ص) براى وى استغفار کرده است(ابن عساکر،93/32؛ در اين گزارش احتمال جابجا شدن نام پيامبر(ص) با امام على(ع) وجود دارد). در گزارش منحصر به فرد ديگرى، ابو موسى توسط حذيفه بن يمان که‏در ميان صحابه به شناختن منافقان شهره بود، به عنوان منافق قلمداد شده است (فسوى، 771/2).چنان که کتب شيعى وى را يکى از چهارده نفرى‏دانسته‏اند که در جنگ تبوک قصد رماندن شتر رسول خدا(ص) را داشته‏اند (صدوق،499 و رک: طبرى شيعى، 157؛ بياضى، 247/3؛ براى اطلاع از نقل‏ديگرى از اين خبر که در آن تصريحى به نفاق ابو موسى نشده بنگريد: ابن ابى شيبه، 588/8). گزارش‏هاى دسته دوم را مى‏توان ناشى از ناخرسندى عده‏اى ازمواضع بعدى ابو موسى به ويژه در دوره امام على(ع) ارزيابى کرد.

ويژگى‏هاى اخلاقى:

ابو موسى به مسائل ظاهرى شرع پايبند بود و مى‏گفت اگر دوسال خراج عراق را در برابر نوشيدن شرابى بدو دهند چنين نخواهد کرد(ابن‏سعد، 82/4). او مردم را به گريستن سفارش مى‏کرد(ابن سعد، 82/4). به وعده‏هاى خود پايبند بود (ابن سعد، 83/4). ابو موسى هنگام خواب شلوارکى(سراويل، تبّان) مى‏پوشيد تا مبادا عورتش ناخواسته نمايان شود(ابن سعد، 83/4؛ بغوى، 44/4؛ابن عساکر، 90/32). وى در خانه تاريک هنگام غسل کردن‏براى حياء از پروردگار خم مى‏شد (ابن سعد، 85/4؛ ابن عساکر، 90/32). او همچنين از افرادى که بدون لنگ در آب ظاهر مى‏شدند، متعجب بود(ابن‏سعد، 85/4؛ برجلانى، 44).
گفته شده در سخن گفتن دقيق بود و خطا نمى‏کرد و سخنان صائب وى تشبيه به کار قصابى مى‏شد که دقيقا استخوانها را از مفاصل جدا مى‏کرد(ابن سعد،83/4). تأکيد بر اين ويژگى مى‏توانست براى پوشاندن موضع‏گيرى نادرست او در آستانه جنگ جمل و سفارش به کناره‏گيرى مردم و همچنين موضع‏وى در حادثه تحکيم باشد(به ادامه مقاله بنگريد). او در دشوارى‏ها استوار بود، يک بار که طاعونى در شهر شيوع يافت از او خواستند که از شهر بيرون‏رود، اما وى نپذيرفت (ابن سعد، 83/4).

علم و دانش :

ابو موسى در دانش قضا تبحر داشت و سفارش‏هاى قضايى وى را عمر تأييد مى‏کرد(ابن سعد، 85/4). عمر به او در باره شيوه قضاوت نامه‏اى‏بلند نوشت و پاره‏اى از اصول قضا را بر شمرد)بلاذرى، انساب، 389/10؛ ابن عساکر، 71/32). شعبى قاضيان را چهار نفر دانسته که عبارتند از امام على(ع)، عمر، ابوموسى و زيد بن ثابت(ابو نعيم، 1751/4؛ ابن عساکر، 63/32). ابو موسى به جهت آشنايى با مسائل قضاو قضاوت، براى برهه‏اى در زمان‏عثمان منصب قضاوت کوفه را عهده دار شد. علاوه بر قضاوت، از ابوموسى به عنوان يکى از فقهاى اصحاب رسول خدا(ص) نام برده شده است که درمسجد پيامبر(ص) به سئوالات فقهى پاسخ مى‏گفته‏اند(ابو نعيم، 1751/4). يعقوبى (177،161،122/2) وى را به عنوان يکى از فقهاى دوران‏پيامبر(ص)، عمر و عثمان ذکر مى‏کند. از او در کنار افرادى مانند ابن مسعود و زيد بن ثابت به عنوان يکى از اصحاب فتوى نام برده شده است(بلاذرى،انساب، 214/11).
دانش ديگرى که ابو موسى در آن فعال بود، دانش قرآن و قرآئت آن بود. ابو موسى پيش از يکى شدن مصاحف براى خود مصحفى داشت که معمول‏اهل يمن از آن پيروى کرده و مصحف وى را معتبر مى‏دانستند. هنگامى که مصحف ارسالى عثمان نزد ابوموسى آمد، اجازه نداد اضافات نسخه خودش‏حذف گردد و تنها درخواست کرد، اضافات نسخه عثمان بر مصحف وى افزوده شود(ابن شبه، 998/3 و رک: سجستانى، 70).
ابو موسى بر اساس دستور عمر، مخالف نوشتن حديث بود و چون حديث وى را نوشتند، تقاضا کرد که محو شود (ابن سعد، 84/4؛ بغوى، 43/4). وى‏در ميان اصحاب رسول خدا(ص) شيفته عبد الله بن مسعود بود و مجالست با او در يک جلسه را پرفايده‏تر از يک سال کار مى‏دانست (فسوى، 547/2).او علم ابن مسعود به قرآن را مى‏ستود (بلاذرى،انساب، 213/11).

عصر رسول خدا(ص):

در اين که ابو موسى چگونه و در چه زمانى‏اسلام آورد اختلاف است. بر اساس برخى گزارش‏هاى تأييدنشده وى هنگامى که رسول خدا(ص) در مکه بود به آنجا آمد.ابتدا با تيره‏اى از قريش هم پيمان شد. سپس اسلام را پذيرفت ودر سال پنجم بعثت به حبشه هجرت کرد. روايت ابو برده فرزندابو موسى حاکى از آن است که رسول خدا(ص) به ابوموسى وهمراهان امر کرده است که همراه جعفر به حبشه مهاجرت کنند(ابن سعد، 79/4). بنابر نظر ابن سعد (79/4) اين گزارش‏مخدوش است زيرا هيچ يک از سيره نگاران نخستين مانندموسى بن عقبه، ابن اسحاق(براى اطلاع از نظر ابن اسحاق به ادامه‏مقاله بنگريد) و ابو معشر که فهرستى از مهاجران حبشه تنظيم‏کرده‏اند، ابو موسى را از مهاجران به حبشه ندانسته‏اند. علاوه براين با توجه به سن و سال وفات ابو موسى که در حدود سال 50در 63 سالگى رخ داد قاعدتا در سال پنجم بعثت وى کودکى 5ساله بوده است. بنابر اين اگر گزارش‏هاى زمانىِ مربوط به وى‏صحيح باشد، بايد زمان اسلام وى را متأخرتر دانست وگزارش‏هاى ديگرى مانند هم پيمانى با سعيد بن عاص و هجرت‏به حبشه را از اصل باطل دانست.
اما گزارش‏هاى ديگر نه ابو موسى را از مهاجران حبشه دانسته ونه هم پيمانى وى با قريش را صحيح مى‏داند. بر اساس اين‏گزارش وى در مکه اسلام پذيرفت و از مسلمانان قديمى است(اين گزارش در صورتى که وفات وى را قبل از سال 50 و در سال 42بدانيم قابل پذيرش است زيرا در اين صورت وى هنگام پذيرش اسلام‏حدودا پانزده سال داشته است). او پس از پذيرش اسلام به سوى‏قبيله خود رفت و آنان را به اسلام خواند. سال‏ها بعد هنگامى که‏رسول خدا(ص) در مدينه بود با همراهانى از قبيله خود خدمت‏رسول خدا(ص) آمد. ابو موسى و اشعريان که حدود پنجاه وچند نفر بودند براى آمدن خدمت رسول خدا(ص) مسير درياى‏سرخ را انتخاب کردند، کشتى آنان دچار طوفان شد و آنان را به‏سرزمين حبشه کشاند. اين حادثه مصادف با مراجعتِ مهاجران‏باقيمانده در حبشه به مدينه بود. اشعريان همراه آنان شدند وهمگى به مدينه باز گشتند. همراهى اشعريان با مهاجران حبشه‏در بازگشت، برخى سيره نگاران را به اشتباه انداخته و گمان‏کرده‏اند، ابو موسى از مهاجران به حبشه بوده است (ابن عبد البر،327/4). از جمله اين افراد، ابن اسحاق است که وى را ازمهاجران به حبشه و از هم پيمانان آل عُتبه بن ربيعه از بنى عبدشمس دانسته است (ابن هشام، 347/1). ابن اسحاق در گزارش‏بازگشت مهاجران از حبشه در سال هفتم مجددا از وى ياد کرده وابو موسى را جزو همراهان جعفر بن ابى طالب دانسته است (ابن‏هشام، 4/4). با اين که ابن اسحاق به صراحت وى را از مهاجران‏به حبشه دانسته است اما سيره نگاران و تراجم نويسان (ابن‏سعد، 79/4؛ ابن حجر، 181/4) گفته‏اند که ابن اسحاق وى را ازمهاجران به حبشه ندانسته است. منشأ اوليه اين اشتباه مشخص‏نيست اما منابع بعدى بدون مراجعه به اصل سيره ابن اسحاق بااتکا بر آنچه منابع بعدى گفته‏اند، چنين گزارشى را نقل کرده‏اند.
ابو موسى خود نيز ادعا کرده که رسول خدا(ص) از غنائم خيبربه اشعريان و مهاجران حبشه داده است (ابن اثير، 300/6). حتى‏اگر اين ادعاى ابو موسى را بپذيريم دلالتى بر هجرت وى به‏حبشه نمى‏کند زيرا، اين پرداخت هديه‏اى از طرف رسول‏خدا(ص) بوده است که احتمالا به همه اشعريان و مهاجران به‏حبشه تعلق گرفته است.
ابو موسى به احتمال پس از آمدن به مدينه در سال هفتم درهمانجا ماندگار شد و به يمن برنگشت. بر اساس گزارش‏ها،اولين فرزند ابو موسى در مدينه متولد شد. او فرزند را نزد رسول‏خدا(ص) آورد. آن حضرت وى را ابراهيم ناميد و با خرما کام(حنّکه بتمرة) او را برداشت(ابن سعد، 80/4).
از ابو موسى روايتى در باره غزوه ذات الرقاع نقل مى‏شود که‏بيانگر حضور وى در اين غزوه است (ابن عساکر، 35/32). امااين غزوه در سال چهارم هجرى رخ داده (واقدى، 3954/1) وابو موسى در اين غزوه شرکت نداشت؛ زيرا حضور وى در مدينه‏پيش از سال هفتم منتفى است. پيداست که در اين موارد دست‏هايى در کار بوده تا فضايلى را براى ابو موسى دست و پا کند.
ابو موسى در جنگ حنين پس از کشته شدن ابو عامر اشعرى،جانشين وى شد و توانست، قاتل ابو عامر را بکشد(ابن هشام،100 ،96/4). پيامبر براى ابو موسى در اين حادثه طلب مغفرت‏کرد و دعا کرد که در امت مرتبه بلندى داشته باشد. برخى حاميان‏ابو موسى تحقق دعاى رسول خدا(ص) را در واقعه تحکيم وبرگزيده شدن وى به عنوان حَکَم دانسته اند (واقدى، 916/3).
ابو موسى به عنوان يکى از کارگزاران دولت رسول خدا(ص(معرفى مى‏شود. بر اساس گزارشى پيامبر(ص) وى و مُعاذ بن‏جبل را به يمن فرستاد(ابن سعد، 81/4). واقدى (959/3) برخلاف ديگر منابع نقل کرده است که رسول خدا(ص) پس از فتح‏مکه، اين دو را مأمور تعليم قرآن و آموزش فقه براى مردم مکه‏کرد. وى از سوى رسول خدا(ص) کارگزار زبيد و رِمَع و عدن وساحل يمن بود (خليفه بن خياط، 61، ابن حبيب بغدادى، 126؛بلاذرى، فتوح، 83/1؛ ابن عبد البر، 104/3؛ ابن اثير، 365/3).برخى منابع مانند طبرى (228/3) منطقه مأموريت وى را مأرب‏دانسته‏اند.

عصر خلفا:

ابو موسى در فتوحات پس از رسول خدا(ص) به‏صورت فعال شرکت کرد. گفته شده است ابو موسى در فتوح‏شام شرکت داشته و شاهد در گذشت ابو عبيده جراح در طاعون‏عَمَواس بوده است (ابن اثير، 365/3). شرکت او در فتوح شام‏مربوط به پيش از برگزيده شدن وى به ولايت بصره در سال هفده‏است. بنا بر اين وى نمى‏توانسته شاهد درگذشت ابو عبيده جراح‏به سال هجده بوده باشد. پس از عزل مغيرة بن شعبه از ولايت‏بصره در سال هفدهم، ابو موسى به جاى وى تعيين شد (خليفه،ص 93؛ بلاذرى، فتوح، 424/2) و فصل جديدى در زندگى‏سياسى وى آغاز گشت. هنگامى که عمر مى‏خواست، ابو موسى‏را براى اين مأموريت اعزام نمايد، وى را از شام فرا خواند وحضورش در بصره را جهاد در راه خدا قلمداد کرد(ابن سعد،81/4). ابو موسى پيش از رفتن به محل مأموريت از عمر تقاضاکرد، تعدادى از انصار را با وى همراه سازد تا در امور به کمک‏نمايند(دينورى، 118). او در مدت فرماندارى بصره، نواحى‏بسيارى را فتح کرد. مهمترين شهرهاى فتح شده توسط وى‏عبارتند از اهواز (خليفه، ص 94)، رُها، سُمَيْساط، حَرّان ونَصيبين (خليفه، ص 96)، شوشتر (خليفه، ص 102)، شوش(دينورى، 132)، اصفهان (ابن سعد، 82/4؛ خليفه، ص 117)،فتح مجدد رى (خليفه، ص 113؛ ابن قتيبه،معارف، 194)، قم وکاشان (بلاذرى، فتوح، 385/2). گفته شده است عمر در سال 22براى مدتى پس از عمار بن ياسر، ابو موسى را به ولايت کوفه‏انتخاب کرد و پس از مدتى وى را به خاطر اعتراضات مردم برکنار کرد (طبرى، 165/4). اگر چنين بوده باشد، ولايت وى برکوفه همزمان با استاندارى وى بر بصره است که نواحى بسيارى‏را در پوشش خود داشت. اقدامى که با سياست و خط مشى عمردر توزيع قدرت و متمرکز نساختن آن در دست فرد واحدى‏منافات دارد.
ابو موسى روابط حسنه‏اى با عمر داشت، و در نظر عمر فردى‏بزرگ بود. خليفه دوم در غياب وى او را مى‏ستود هر چند خوش‏نداشت، ستايش وى به گوش ابو موسى برسد(ابن سعد، 81/4).عمر هر گاه ابو موسى را مى‏ديد از او مى‏خواست با قرائت قرآن‏وى را متذکر سازد(ابن سعد، 81/4). يک بار که عمر در حال‏شنيدن قرائت قرآن ابوموسى بود، وقت نماز فرا رسيد، چون به‏او ياد آور شدند گفت: مگر ما در حال نماز نيستيم؟ (ابن سعد،82/4).
بر اساس گزارش خليفة بن خياط، ابو موسى از اين که نامه‏هايى‏بدون تاريخ از سوى خليفه به دست ايشان مى‏رسد، گله کرد.عمر با مشورت اصحاب، هجرت را مبدأ تاريخ قرار دارد(خليفةبن خياط، ص 25؛ بلاذرى، انساب، 321/10). چنان که عمر درقحط سالى از ابو موسى خواست براى وى آذوقه بفرستد که ابوموسى چنين کرد (ابن سعد، 82/4). ابو موسى مجرى‏سياست‏هاى عمر در بصره بود هر چند در خصوص موالى برخلاف عمر معتقد به سخت‏گيرى و دور راندن آنان نبوده و دراين زمينه تحت تأثير اطرافيان با عمر نامه نگارى کرد و سياست‏وى را صواب ندانست (سليم، 743/2). عمر هنگام مرگ به‏منظور گردش مناصب در دست افراد مختلف وصيت کرد هيچ‏يک از فرماندارنش پس از وى بيش از يک سال بر سمت خودباقى نمانند(احمد، 391/4). اما ابو موسى چهار سال پس از عمردر سمت خود باقى ماند و در چهار سال نخست خلافت عثمان‏همچنان والى بصره بود(خليفه، ص 133). در همين دوره وى‏منصب قضاوت بصره را نيز پس از کعب بن سور به عهده گرفت(خليفه، ص 134).
عثمان در پى سياست به مسند نشاندن بستگان خويش، در سال27 هجرى ابو موسى را از ولايت بصره بر کنار کرد و آن را به‏پسر خاله خود عبد الله بن عامر بن کريز از بنى عبد شمس‏سپرد(خليفه، ص 116). پس از اين ابو موسى به کوفه رفت و درآنجا مسکن گزيد. او هنگامى که از ولايت بصره کنار رفت تنهاششصد درهم داشت که براى نياز خانوده‏اش بود(ابن سعد،83/4).
ابو موسى دوره ولايت خود بر بصره را با موفقيت و به خوبى‏سپرى کرد. نشانه توفيق وى را مى‏توان در رضايت مردم از وى‏جستجو کرد زيرا هيچ اعتراض قابل توجهى از وى به خليفه‏سخت‏گيرى مانند عمر گزارش نشد تا موجب سرزنش و توبيخ‏وى را فراهم آورد(براى اطلاع از برخى اعتراضات به عملکرد وى نزدعمر بنگريد: ابن شبه، 809/3). ضمن آن که برگزيده شدن وى به‏عنوان والى کوفه از سوى مردم و به عنوان نماينده آنان در داستان‏تحکيم نشان از وجهه مناسب وى نزد مردم و نيروهاى سياسى‏داشت. او با مردم همدردى مى‏کرد و چون شنيد عده‏اى تنها به‏اين دليل که لباس مناسبى براى شرکت در نماز جمعه ندارند، ازآن پس تنها با عبايى در ميان مردم ظاهر مى‏شد(ابن سعد، 84/4).بر خلاف گزارش بالا، گزارش ديگرى حاکى از آن است که‏ابوموسى در موضع اتهام قرار داشته است. بر اساس اين گزارش‏در ديدارى که ميان ابوذر و ابو موسى رخ داده، ابوذر تمايل‏نداشت که در کنار ابوموسى باشد، زيرا وى را يکى از عاملان‏خلفا مى‏دانست که از اين منصب براى انباشتن ثروت استفاده‏مى‏کرده‏اند (رک: طبرى، 533/11). اين که ابو موسى خانه‏شناخته شده‏اى در کوفه براى خود داشت(ابن سعد، 95/6؛بلاذرى، انساب، 36/4) مى‏تواند گزارش دوم را تأييد کند.
فصل ديگرى از زندگانى سياسى ابوموسى با قرار گرفتن درمنصب ولايت کوفه آغاز مى‏شود. در سال 34 مردم کوفه عليه‏سعيد بن العاص فرماندار اموى کوفه شوريدند. مالک اشتر که‏جريانات را رهبرى مى‏کرد از ابو موسى خواست که امامت‏نمازگزاران را به عهده گيرد. و در پى آن مردم کوفه از عثمان‏خواستند که وى را فرماندار کوفه گرداند (خليفه، ص 124).عثمان تحت فشار کوفيان، ولايت ابوموسى بر کوفه را تأييد کرد.پيش از اين عايشه از عثمان خواسته بود ابو موسى اشعرى را به‏ولايت بگمارد. مضمون اصلى درخواست عايشه براى ولايت‏افرادى مانند عمرو عاص و ابو موسى اشعرى، شکستن انحصارامويان در فرمانروايى بر سرزمين‏هاى اسلامى بود(مادلونگ،145).
ابو موسى با اين که توسط ناراضيان انتخاب شده بود اما درجريان قتل عثمان با آنان همراهى نکرد. وى قتل عثمان راگمراهى مى‏دانست که براى امت ثمره‏اى جز خون نخواهدداشت (ابن شبه، 1242/4).
با برگزيده شدن امام على (ع) به خلافت و تعويض استانداران‏دوره عثمان، با سفارش افرادى مانند مالک اشتر، ابو موسى برولايت کوفه باقى ماند. اما در آستانه جنگ جمل وى ازدستورات امام على(ع) سرپيچيد و به فرستادگان آن حضرت‏براى جمع آورى و بسيج نيرو بى اعتنايى کرده، در برابر آنان‏استقامت نمود. امام در نامه تندى او را »يا ابن الحائک« خواند واز فرماندارى کوفه عزل کرد(مفيد، 243). ابو موسى با استناد به‏سخنى از رسول خدا(ص) از مردم مى‏خواست که در فتنه، به‏کنج خانه خزيده و طرفين ماجرا را کمک نکنند(قاضى نعمان،384/1؛ مفيد، 252،247). ابو موسى پس از عزل از فرماندارى‏کوفه تا مدتى متوارى بود تا اين که امام على (ع) به او امان‏داد(طبرى، 51/5).

داستان تحکيم:

منفورترين فراز زندگى ابو موسى مربوط به ايفاى‏نقش منفى در حادثه تحکيم است. پس از آن که در صفين قرارحکميت گذاشته شد، ياران يمنى امام على (ص) از جمله اشعث‏بن قيس، بر حکميت ابوموسى تأکيد کردند. ابو موسى پيش ازاين در جريان جنگ جمل، با امام على(ع) همراهى نکرده و آن‏حضرت وى را از ولايت کوفه عزل کرده بود و رأى و حزم‏ستوده‏اى براى وى نمى‏شناخت (دينورى، 192). طبيعى بود که‏او نمى‏توانست نماينده واقعى امام على(ع) باشد. بنا بر اين‏واگذارى نمايندگى امام على(ع) به او على رغم ابراز پاره‏اى‏مخالفت‏ها از سوى افرادى مانند ابن عباس و احنف بن قيس،تنها در برابر فشار اطرافيان و بدنه اصحاب آن حضرت‏مى‏توانست قابل توجيه باشد(ابن عساکر، 94/32). يمنى‏ها که ابوموسى را براى حکميت پيشنهاد مى‏کردند در پى کسى بودند که‏از على (ع) و معاويه فاصله‏اى برابر داشته باشد در حالى که‏نماينده معاويه چنين نبود. اشعث و ياران وى که با انتخاب ابن‏عباس به عنوان حَکَم مخالف بوده و بر انتخاب ابو موسى تأکيدمى‏کردند، سخنشان اين بود که در اين قضيه نبايد دو مُضرى به‏حکميت بنشينند بلکه بايد يک طرف يمنى باشد (ابن اعثم،3/4). ابو موسى در اين زمان در مکانى ميان شام و عراق عزلت‏گزيده بود، وقتى شنيد به عنوان حکم انتخاب شده بى درنگ‏پذيرفت(دينورى، 193).
پيش از عزيمت ابو موسى به دومة الجندل، ياران امام على (ع(مانند ابن عباس، شريح بن هانى، احنف بن قيس و ديگران که‏نگران از انتخاب ابو موسى بوده و او را مردى سطحى‏مى‏دانستند که صلاحيت رويارويى با عمرو عاص را ندارد،سفارش‏هاى مؤکدى کردند که فريب عمرو عاص رانخورد(منقرى، 545؛ ابن قتيبه، الامامه، 153/1). ابو موسى که‏گمان‏هاى بد ياران امام را در باره خود مى‏ديد به آنان گفت:شايسته نيست گروهى که مرا متهم مى‏کنند مرا به مهمى اعزام‏دارند تا باطلى از آنها دور يا حقى را براى آنان تأمين و تثبيت کنم(نصر بن مزاحم،534). شريح بن هانى نيز در پاسخ طعنه‏ها گفت‏که مردان ما در نکوهش ابو موسى شتاب ورزيدند و از سر بدگمانى به وى طعنه‏ها زدند، ان شاء الله خداوند وى را از لغزش‏باز دارد(نصر بن مزاحم، ص 536).
امام على (ع) نيز که اعتماد چندانى به ابو موسى نداشت،عبد الله بن عباس را نيز به عنوان نماينده شخصى خود همراه اوفرستاد.
اردوگاه معاويه نيز که از مخالفت اصحاب برجسته امام على(ع)با انتخاب ابو موسى و سستى پايگاه وى در ميان آنان اطلاع‏داشت، تلاش در کشاندن ابو موسى به سوى خود کرد. معاويه‏در نامه‏اى به ابو موسى نوشت که اگر با وى مانند عمرو بن عاص‏بيعت کند، دو فرزندش را يکى بر کوفه و ديگرى را بر بصره به‏ولايت گماشته و تمام حوائج وى را بر آورده مى‏گرداند. اماابو موسى پيشنهاد معاويه را نپذيرفت (ابن سعد، 84/4؛ ابن‏عساکر، 95/32).
مذاکرات حکمين در دو مرحله و دو منطقه دومة الجندل و اذرح‏انجام شد(مادلونگ، 347). در مذاکرات دومة الجندل، آنچه‏حکمين بر آن اتفاق کردند، بى گناه کشته شدن عثمان بود. اين‏حکم آشکارا به نفع معاويه بود زيرا خود را خويشاوند وى وخونخواه او معرفى مى‏کرد. در مذاکرات اذرح که ابو موسى ديگرنماينده امام على(ع) نبود و از ياران امام کسى در آن مذاکرت‏حضور نداشت (عبد الرزاق، 463/5)، مباحث ديگرى در باره‏خلافت مطرح شد. ابو موسى که شيفته »روش عمر« در خلافت‏بود به پسر وى عبد الله بن عمر گرايش داشت - ابن عمر دامادابو موسى اشعرى؛ مسعودى، 397/2- و پيشنهاد برگزيدن وى به‏خلافت را مطرح مى‏کرد(ابن قتيبه، الامامه، 156/1؛ دينورى،199). در پى اقدام ابو موسى براى معرفى عبدالله بن عمر براى‏خلافت، ابن عمر به ابو موسى نامه‏اى نوشت و اظهار داشت،کارى که عمر وى را از آن نهى کرده بدان وارد نخواهد شد. ابن‏عمر در اين نامه - که در اصالت بخش هايى از آن مى‏توان ترديد کرد-امام على (ع) را شايسته‏تر از خود به خلافت دانست وابو موسى را به تندى سرزنش کرده و در نزاع امام على(ع ) ومعاويه، امام را بر حق دانست. ابو موسى به ابن عمر جواب دادکه اين کار را براى رضاى خدا انجام داده و قصد قربت به خداداشته نه قصد قربت به وى (ابن قتيبه، الامامه، 159/1).
پس از اين که دو حکم نتوانستند بر شخص واحدى اتفاق نمايند،نهايتا قرار بر اين شد که مسئله خلافت به شورى واگذار شود.وى امارت را چيزى مى‏دانست که با مشورت فراهم آيد و آنچه باشمشير بدست آيد، پادشاهى است (ابن سعد، 85/4). تلاش وزيرکى عمروعاص سر انجام بر اين منجر شد که ابو موسى امام‏على(ع) را از خلافت عزل کرد اما عمرو عاص بر خلاف قرارى‏که با ابو موسى گذاشته بود، معاويه را براى خلافت تأييد کرد.
ابو موسى که گمان مى‏کرد با مواضع خود مى‏تواند خلافت را ازچنگ دو رقيب بيرون بياورد، خود را شکست خورده يافت و ازترس امام على(ع) به مکه پناه برد. امام على(ع) تصميم حکمين‏را مخالف کتاب خدا دانست و آن را محکوم کرد و در قنوت نمازبر ابو موسى اشعرى، معاويه و عمرو عاص لعن کرد(الاصول‏الستة عشر، 88؛ کرکى، 335/2)
معاويه پس از تحکيم، زمانى که ابو موسى در مکه بود براى‏کشاندن وى به شام و بهره بردارى بيشتر از او، به او نامه نوشت‏و از او خواست به شام نزد وى برود. اما ابو موسى تقاضاى وى‏را نپذيرفت و گفت از اين اقدام قصد الهى داشته (اردت بما صنعت‏وجه الله) و در باره امام على(ع) نظر مساعدى دارد (ابن قتيبه،الامامه، 160/1؛ ابن عساکر، 96/32).
امام على (ع) چون از جواب نامه ابو موسى به معاويه اطلاع‏يافت، بر او ترحم کرد و دوست داشت که ابو موسى مجددا به‏اردوگاه وى بپيوندد. نامه‏اى به او نوشت و وى را مردى گمراه اماشايسته استغفار دانست. ابو موسى تمايل به بازگشت به سوى‏امام داشت اما به گفته خود حياء از اجحافى که در حق على (ع )کرده بود مانع از اين کار شد. او در جواب نامه امام نوشت که‏برايش عذرى باقى نمانده و موقعيت وى در مکه بهتر از شام وعراق است (ابن قتيبه، الامامه، 161/1).
ابو موسى پس از شهادت امام على (ع)، و صلح امام حسن (ع)نزد معاويه رفت و چون در بار اول بر وى به خلافت سلام نکرد،از سوى معاويه تهديد به مرگ شد، ابو موسى روز بعد آمد و براو به اميرى مؤمنان سلام کرد، و رفتار روز گذشته خود راتصحيح نمود،(بلاذرى، انساب، 54/5؛ ابن عساکر،97/32). براساس گزارش بلاذرى(انساب، 50/5)، تحليل معاويه از آمدن‏ابو موسى به نزد وى درخواست ولايت و امارت بوده که معاويه‏با آن موافقت نکرده است.
معاويه هميشه اقدام ابوموسى در مسئله حکميت را حرکتى به‏نفع خود دانسته و وى را برادر و دوست خود قلمداد مى‏کرد،بدين خاطر به فرزندش يزيد سفارش کرد در صورتى که به‏حکومت رسد، با ابو بُرده، فرزند ابو موسى به نيکى رفتار کند(ابن سعد، 84/4). ابو برده بعدها در شمار اشراف کوفه و جانبدارامويان بود.

درگذشت:

ابوموسى هنگام مرگ وصيت کرد براى تشيع جنازه‏کسى را خبر نکرده و پشت جنازه وى صدايى بلند نشده و آتشى‏روشن نگردد. وى از جامه دريدن، چهره خراشيدن و بلندگريستن نهى کرد(ابن سعد، 86/4).
در محل و زمان مرگ وى اختلاف است. مرگ وى در سال44،42(بلاذرى، انساب،229/1)، 51 ،50، (خليفه بن خياط،طبقات، 126) و 52 (طبرى، 240/5) گفته شده است (ابن سعد،87/4؛ ابن عبد البر، 327/4؛ ابن اثير، 300/6).
تاريخ وفات‏هاى پنجاه به بعد احتمالا با مسئله ديگرى که مربوطبه تعداد اشعريانى است که خدمت رسول خدا(ص) در سال‏هفتم آمدند، آميخته شده است. پذيرش وفات وى در سال 50 وتاريخ‏هاى پس از آن، موجب خدشه دار شدن گزارش‏هاى مربوطبه اسلام وى در مکه مى‏شود. بنا بر اين براى جمع ميان‏گزارش‏ها سال 42 تا 44 مى‏تواند زمان مناسب مرگ وى‏محسوب شود.
برخى محل مرگ وى را در مکه و برخى در کوفه در خانه‏خودش که در کنار مسجد بود نوشته‏اند (ابن عبد البر، 327/4).اين که زياد بن ابيه وصيت کرد در کنار ابو موسى اشعرى دفن‏شود نشان مى‏دهد که قبر وى در کوفه بوده است(بلاذرى،انساب، 289/5).
گفته شده است وى هنگام مرگ 63 سال داشت (ابن عبد البر،104/3). بايد توجه داشت که عدد رُند و کليشه‏اى 63 براى سن‏افراد بسيارى به کار مى‏رود.
ابو موسى با ام کلثوم دختر فضل بن عباس بن عبد المطلب‏ازدواج کرد(ابن حبيب بغدادى، 439؛ بلاذرى، انساب، 36/4؛ ابن‏قتيبه، معارف، 121؛ ابو نعيم، 1749/4). از وى نسلى باقى ماندکه در کوفه مى‏زيستند(ابن سعد، 378 ،95/6). احاديث بسيارى‏از او در کتب حديث پراکنده است. احمد بن حنبل(مسند،419 -391/4) در عنوانى جداگانه احاديث وى را در 30 صفحه‏رحلى گرد آورده است.

مآخذ:

اسد الغابه + الاستيعاب + الاصابه + السيره النبويه +الطبقات الکبرى + المحبر+ المغازى واقدى + انساب الاشراف +تاريخ الطبرى + تاريخ خليفة بن خياط+ تاريخ مدينه دمشق + مسنداحمد+ معجم الصحابه بغوى + معرفه الصحابه ابو نعيم +
ابن ابى شيبه (م 235)، المصنف، تحقيق سعيد محمد لحام،بيروت، دار الفکر، 1409؛ ابن اعثم کوفى، احمد(م 314)،الفتوح، بيروت، دار الندوة الجديده؛ ابن شبه نميرى، عمر(م 262)، تاريخ المدينه‏المنوره، تحقيق فهيم محمد شلتوت، قم،دارالفکر؛ ابن قتيبه، عبداللَّه بن مسلم (م 276)، الامامة و السياسة،تحقيق على شيرى، قم، شريف رضى، 1413؛ ابن قتيبه، عبداللَّه‏بن مسلم (م 276)، المعارف ، تحقيق ثروت عکاشة، قاهره،دارالمعارف؛ برجلانى، محمد بن الحسين(م 238)، الکرم والجود، تحقيق عامر حسن صبرى، بيروت، دار ابن حزم، 1412؛بلاذرى، احمدبن يحيى (م 279)، فتوح البلدان، قاهره، مکتبةلجنة البيان العربى، 1379؛ بياضى، على بن يونس (م 877)الصراط المستقيم الى مستحقى التقديم، تحقيق محمد باقربهبودى، المکتبة المرتضوية لاحياء آلاثار الجعفرية؛ دينورى،ابو حنيفه (م 282)، الاخبار الطوال، تحقيق عبد المنعم عامر، داراحياء الکتب العربيه، 1960م؛ سجستانى، عبد الله بن سليمان،کتاب المصاحف، تحقيق محمد بن عبده، قاهره، الفاروق‏الحديثة للطباعة و النشر، 1423؛ سليم بن قيس هلالى، کتاب‏سليم، تحقيق محمد باقر الانصارى، قم، دليل ما، 1381؛صدوق، محمد بن على (م 381)، الخصال، تحقيق على اکبرغفارى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى؛ صنعانى، عبد الرزاق بن‏همام (م 211)، مصنف، تحقيق حبيب الرحمن الاعظمى،المجلس العلمى، 1392؛ طبرى، محمد بن جرير بن رستم،المسترشد فى امامه امير المومنين (ع)، تحقيق شيخ احمدالمحمودى، قم، موسسه الثقافه الاسلاميه؛ فسوى، يعقوب بن‏سفيان(م 277)، المعرفة و التاريخ، تحقيق اکرم ضياء العمرى،بيروت، مؤسسة الرساله، 1401؛ قاضى نعمان (م 363)، شرح‏الأخبار فى فضائل الأئمة الأطهار (ع)، تحقيق سيد محمدحسينى جلالى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى؛ کرکى، على بن‏الحسين (م 940)، جامع المقاصد، قم، مؤسسة آل البيت، 1408؛کلبى، هشام بن محمد، (م 204) نسب مَعَد و اليمن الکبير، تحقيق‏محمود فردوس العظم، دمشق، دار اليقظه؛ مادلونگ، ويلفرد،جانشينى حضرت محمد(ص)، ترجمه احمدنمايى و ديگران،مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، 1377؛ مسعودى، على بن‏الحسين (م 346)، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم، مؤسسةدارالهجره، 1409؛ مفيد، محمد بن محمد (م 413)، الجمل،تحقيق سيد على مير شريفى، قم، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ‏المفيد، 1413؛ منقرى، نصر بن مزاحم (م 212)، وقعة صفين،تحقيق عبدالسلام محمد هارون، قم، المکتبة آيت اللَّه العظمى‏مرعشى النجفى؛ نخبة من الرواة(م حدود 150)، الاصول الستةعشر، قم، دار الشبسترى، 1405؛ يعقوبى، احمد بن واضح(م 284)، تاريخ اليعقوبى، بيروت، دار صادر.

منبع: www.historylib.com